این چند روزه که بحث کنکور و دانشگاه داغه یاد کنکور خودم و ورود به دانشگاه افتادم گفتم اینجا بنویسمش
سال ۹۳ بود فکر کنم اوایل شهریور که نتایج انتخاب رشته اومد…سایت رو بعد از هزار با رفرش و کلی استرس باز کردیم یا خدا … صنعتی اصفهان….
خب دانشگاه های اصفهان و شیراز جزو انتخابام بود ولی فکر نمی کردم بیافتم اونجا…. کاش به حرف دوستام گوش می کردم و با همه ی هم کلاسی های دبیرستان میرفتیم آزاد تهران-غرب اونجا کلی هم خوش می گذشت دور همی 🙂
شاید انتخابم بیشتر از سر لج و لجبازی با خودم یا غرورم بود به هرحال راه برگشتی نبود و باید می رفتیم مراحل ثبت نام اینترنتی رو انجام دادیم و اخرش نوشته بود با در دست داشتن مدارک روز ۲۰ شهریور به اموزش دانشگاه مراجعه شود
خلاصه با خانواده ۱۹ ام از تهران راه افتادیم به سمت اصفهان حدودا نصف شب رسیدیم اصفهان و با کمی پرسش فهمیدیم که اصلا نباید میومدیم تو شهر دانشگاه چندین کیلیومتر با شهر فاصله داشت خلاصه دانشگاه رو پیدا کردیم و چند ساعت باقی مونده تا صبح رو توی ماشین خوابیدیم هفت صبح با صدای ماشین ها که داشتن وارد پارکینگ می شدن و صدای اتوبوس ها که وارد دانشگاه می شدن و جلوی در ورودی پیسسسسسسسس ترمز می کردن پاشدیم دست و صورت رو شستیم و به سمت اموزش رفتیم چندتا تابلو زده بودن که به اون سمت ما رو راهنمای می کرد خلاصه مراحل ثبت نام رو انجام دادین و یک بن غذا به هر نفر دادن بعد از خوردن غذا رفتیم به سمت خوابگاه تا داستان خوابگاه رو هم مشخص کنیم
بعد از مشخص شدن اتاق و گذاشتن وسایل داخل اتاق پدر و مادر خیلی شیک و مجلسی با من خداحافظی کردند و رفتند تهران دراز کشیدم روی تخت حس عجیبی بود من که تک بچه بودم و تاحالا غیر از خونه خودمون فقط چند شب خونه مادربزرگم مونده بودم حالا یه جای جدید که هیچ کس رو نمی شناسم و همه چیزی برام غریب بود بعد از ظهر اون روز یه جشن معرفی داشتیم که ورودی های جدید میومدن و یه معرفی از دانشگاه بود خلاصه با هم اتاقیام رفتیم حس عجیبی بود حس می کردم یک تغییر مهم توی زندگیم اتفاق افتاده و خودم رو توی یه محیط کاملا جدید می دیدم به هر صورتی که بود اون روز رو گذروندم وشب هم از حد خستگی خوابم برد
فرداش پنجشنبه بود و باید تا شنبه برای شروع کلاس ها صبر می کردم تصمیم گرفتم بیام تهران تا هم این دو روز کزای و پر از تنهای رو طی کنم هم وسایلی که لازم داشتم رو بیارم با خودم
جمعه شب با یه احساس خیلی بد سوار اتوبوس شدم که برم اصفهان ساعت ۶ رسیدم اصفهان و از ترمینال با پرس و جو سوار اتوبوس میدون جمهموری یا دروازه تهرون شدم که از اونجا اتوبوس های دانشگاه رو سوار شم
خلاصه حدود ساعت ۷ رسیدم دانشگاه و رفتم خوابگاه تا وسایلمو بزارم خوابگاه ساعت ۸ صبح کلاس فیزیک داشتم تو کاغذی که بهمون داده بودن نوشته بود ۸-۱۰ فیزیک ۱ .دکتر علامت ساز.تالار ۲
مشکل تازه شروع شد تلار ۲ کجاس حالا؟ از کی بپرسم؟ خلاصه کیف دستیمو ورداشتم و راه افتادم گفتم تو راه از یکی می پرسم راه افتادم و از خوابگاه بیرون اومدم و رفتم تو محوطه دانشگاه
به چند تا پسر رسیدم که داشتن از همون سمتی که من می رفتم می رفتن بهشون می خورد بزرگتر باشن و ترم بالای باشن به قول معروف
+اقا تالار ۲ از کجا باید برم؟
-صفری هستی؟
+هااا؟
-یعنی تازه اومدی دانشگاه؟
+اره
-خب ببینی چی چی میگم این جاده رو مستقیم میری میرسی به اون ساختمون و…..
خلاصه سرتون رو درد نیارم تا ساعت ۸ و نیم تو بیابون های دانشگاه داشتم دنبال اون ادرس می رفتم که دیگه کاملا متوجه شدم دستم انداختن و ادرس عوضی دادن نزدیکای ساعت ۹ با تابلو های که بود رسیدم به مجتمع تالار ها رفتم تالار ۲ رو پیدا کردم رسیدم جلوی در گفتم برم تو نرم؟چی کار کنم؟ یه پنج دقیقه ای تو این حال و هوا بودم که گفتم در بزنم اگه اجازه داد میرم تو در زدم صدای نیومد…
درو باز کردم خشکم زد 😐 یه کلاس خیلی بزرگ شاید ۱۳۰-۱۴۰ نفر نشسته بودن و استاد داشت درس می داد و اصلا حواسش به این ورا نبود گفتم خوبه میرم یه جا پیدا می کنم می شینم ولی هرچقدر گشتم جای پیدا نکردم حتی چند نفر هم صندلی اضافه گذاشته بودن نشسته بودن :|||||
هی وایسادم نگاه کردم که چی کار کنم دیدم خیلی ضایس وایسم و تصمیم گرفتم برم بیرون
با یه حس خیلی بد که حس می کردم یه چیز خیلی بزرگ رو از دست دادم و اون کلاس خیلی با اهمیت بود بعد از تموم شدن کلاس وایسادم جلوی در و هی از بچه ها می پرسیدم استاد چی گفت؟چی شد؟ اونا هم یه جوابای کوتاهی میدادن و من هی حسرت می خورم
پ.ن:دانشجو های صفری رو دست نندازین گناه دارن
اینجا چیزای که به ذهنم می رسه و دوس دارم با بقیه به اشتراک بزارم رو می نویسم
از آموزش های تخصصی تا معرفی کار های که انجام دادم
و بعضی وقتا چیزای که تو زندگی برام اتفاق می افته رو تعریف می کنم شاید برای کسی جالب نباشه ولی حداقل برای خودم می شه خاطره اینجا و بعدا بهش نگاه می کنم ویادی از گذشته ها می کنم….
با من درشبکه های اجتماعی در ارتباط باشید :)
Warning: Undefined variable $icons_color in /home/cp27226/public_html/wp-content/plugins/us-core/templates/elements/socials.php on line 19
Warning: Undefined variable $icons_color in /home/cp27226/public_html/wp-content/plugins/us-core/templates/elements/socials.php on line 88
دستهها
آخرین دیدگاهها
- mohammadasg در خودت انجامش بده! تعمیر و نگهداری خودرو قسمت اول
- mohammadasg در ساخت مولتی مدیا خودرو با رزبری پای (قسمت اول)
- mohammadasg در خودت انجامش بده! تعمیر و نگهداری خودرو قسمت اول
- mohammadasg در دوره آموزشی پنگون را قورت بده!
- Hadi در دوره آموزشی پنگون را قورت بده!
1 دیدگاه. پیغام بگذارید
واقعا همذاتپنداری میکنم.کلا نیازه همون اول سال بالایی ها هوای جدیدارو داشته باشن،استاد و ساختمونا و… .امّا واقعا اینکه از تهران رفتی صنعتی اصفهان و موندگار شدی سخت بوده.